بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین....

ساخت وبلاگ
وسط یک عالم دختر و پسر رنگی رنگی.مانتوهای رنگی و شال و کلاه های شاد....نبات را می بینم با لباس فرم سرمه ای رنگ،صورت مات و بی روحش.چشم های بی فروغش و لب های مات...نبات دلش می خاست مانتوی خردلی بپوشد با شال سفید....نبات... اتفاق های ریز و درشت زیاد می افتد.اینکه توانستم باایستم از حق م دفاع کنم.اینکه گفتم ته ته قصه مگه قراره چی بشه؟فوقش مدیر میگه نیا.نمی توانستم ببینم راحت دارند حق م را می خورند و من ...هر چند برایم اهمیتی نداشت اما....ترسیده بودم اما لبخند زدکم و رفتم اتاق آقای مدیر....برخلاف تصورم لبخند زد و حرف هایم را گوش کرد و گفت چرا تو این مدت نمی گفتی؟.....من به تمام روزهایی که با بغض از محل کارم بیرون می آمدم فکر کردم... پاییز دارد تمام می شود و من هنوز وقت نکرده ام یک خیابان را قدم بزنم.... حرف زیاد دارم برای نوشتن اما نوشتنم نمی آید.... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

که تمام خودم را برایش بنویسم....
وقتی ناراحتم همه آدم های عزیز زندگی ام را آزار می دهم....کاش درک می کردن من فقط ناراحتم نه ار آن ها از خودم...توی این لحظه ها فقط می خواهم تنها باشم...فقط تنها
بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 215 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

جمعه ها....جمعه هایم را همیشه پر می کنم از خنده.ازشادی.پر می کنم از بوی کیک شکلاتی و چای کنار ماه مان و فندوقی.از آشپزی های رنگی رنگی کنار ماه مان.بادمجان شکم پر درست می کردم و به فندوقی املا می گفتم.سارا آرام آمَد.موهاتو بزن کنار.باران نَم نَم آمَد.نوک مداد انقد فشار نده.ریز بنویس.مَن بادام دارَم.فندوق انقد سرتو پایین نگیر.اَمیر سیب دارَد.ی چسبان.باباانار بر می دارَد.بالای سرش که ناایستی هر چه دوست داشته باشد می نویسد.یک املای سه خطی یک ساعت و چهل دقیقه طول کشید.داشتم زیر املایش می نوشتم آفرین دختر باهوشم گفت عمه بزرگ شدی می خوای چیکاره بشی؟داداشی خندید و گفت عمه بزرگ شده و الانم می ره سر کار و بعد برایش توضیح می داد .من دست خط فندوقی را نگاه می کردم ماه مان ظرف پر از کاهو و کلم را گذاشات جلویم و گفت تموم شد اینارو خرد کن.فندوقی روی پاهای داداشی نشسته بود و گفتم تو بزرگ بشی می خوای چیکاره بشی؟می گوید اول تو بگو....ظرف سالاد را می کشم جلو یک تکه خیار می دهم دستش و کاهو را خرد می کنم....بغضم را قورت می دهم کارم را دوست ندارم.کار من نیست.هنوز چیزی که توی ذهن خودم ساخته ام محقق نشده.دلم هنوز میز بزرگ سفید را می خواست.اتاق ساکت..چه زود خسته شده بودم و دلزده.چقدر راه داشتم تا آنچه در ذهنم ساخته ام....فندوق می گوید عمه...نگاه می کنم به چشم هایش و  برایش شعر می خوانم.جمعه هایم را پر می کن بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 229 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

زنگ زده بود وتردید کرده بودم که جواب بدهم یانه....تا گفتم بله؟گفت رفتی اون جهنم دره که چیکار؟...لحنش تند بود و فهمیده بودم ترسیده.خیلی زیاد هم ترسیده.دل آشوبه داشته که تا الان سیصد بار زنگ زده و دوباره....می دانستم زنگ زده که غر بزند و دعوا کند و دوباره..می دانستم بحث نباید بکنم..... باید آرامش کنم....باید سکوت می کردم تا تمام نق های دنیا را بزند تا آرام بگیرد.....گفت نبات برگرد....برگردش پر بود از التماس..مثل ماه مان ها حرف می زد نگران بود و دل آشوب.....صدای بلندش آرام شد و گفت نبات.....گفتم کلم بروکلی خوردی؟آیسا مهمونم بود غروبی رفته بودم تره بار تجریش.می دونی عطاری های رنگی رنگی.گل محمدی های خشک شده.لیف های رنگی رنگی.ظرفای مسی...تازه من پنج تا تیله خریدم تیله بازی یادته؟میوه فروشی های شلوغ ....مستم می کنه.کلم بروکلی ها رو شسته بودم و داشتم مزه مزه می کردم....راستی تو می دونی من توی زندگی قبلیم گاو بودم؟باور کن انقدر که من به این علف های سبز علاقه دارم شاید گاوها علاقه نداشته باشن هنوزم قصد مردن ندارم کلم بروکلی تازه تجربه کردم و نمیدونم چرا تا حالا امتحانش نکردم...فک می کنم با شیره انگور و سرکه معرکه بشه....گفتم خوبم...حس نکردم که زمین تکون خورده فقط با جیغ جیغ بچه ها آیسا گفت زلزله شده و تا من از جام تکون بخورم تموم شده بود....زیادی شلوغش کردن.....گفته بودم سرگیجه ی بعدش حالم ر بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 205 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

من بلد نیستم خیرو صلاحم را.من هیچ چیزی بلد نیستم.من خسته ام.کامم را شیرین کن لبخند هایت....دلم می خواهد فراموش کنم.دلم می خواهد فراموش شوم.هیچ وقت این قدر خالی نبودم.این روزها بد جوری خالی ام از تو...هر کجا که می خواهی من را بکش....هرجایی که دوست داری...آقای خدا من کودکی هستم که هنوز بلد نیستم خوب های زندگی را.من فقط بلدم تسلیم اراده ی تو شوم.پس هر جور که در شان مهربانیت است با من رفتار کن....


بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

بیشتر از هر وقت دیگه ای فهمیدم که سگ جان تر شده ام که ....که نمی میرم با این همه تلخی.

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

گفت نمی خوام ادامه بدم می ترسم تو وابسته بشی و این اصلا برات خوب نیست.لیوان آبم را بر میدارم و می روم کنار پنجره.شمعدانی که سمانه پارسال برایمهدیه خریده بود حالا بزرگ شده و سر سبز تر.آب را خالی می کنم توی گلدان صورتی رنگش.نگاهش می کنم و می گویم آدمی مثل من که بادیگران راحت حرف میزنه و می خنده،خرید میکنه،شعر می خونه ویولن می زنه....هیچ کس ازش چیزی نمی دونه جز همه ی اون چیزای که بقیه میدونن مطمئن باش کسی تو زندگیشون هست که احساسشون معلق نگه داشته.کسی که بودنش باعث شده فراموش کنن خودشون و زندگی شونو... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 198 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

بافت خردلی را تنم می کنم.کهنگی اش را دوست دارم.بو می کشم هنوز عطر او را می دهد.فندوقی با دفترش می آید سراغم.می گویم عمه نچسب بهم حوصله ندارم. بی خود و بی جهت حوصله نداشتم.نه حوصله خودم را نه فندوقی نه حتی...دراز می کشم و ترک روی دیوار را دنبال می کنم.بو می کشم و زمان را به عقب بر می گردانم.کاش میشد برگشت به دیروزها و تمام کارهایی که باید انجام می دادم و به جایش سکوت کرده بودم با کاری که توی خیال انجام می دادم آرام می گرفتم..از دست خودم عصبی می شوم و  تمام دیروزها آوار می شود روی سرم.اشکم قل می خورد می افتد پشت گوش هایم.ماه مان می پرسد نبات می خوای چای ترش دم کنم بخوریم؟ماه مان بالای سرم ایستاده بود و به گمانم اشک م را دیده بود که سکوت کرد.زن داداش فندوقی را صدا می زند که بیا حموم.فندوقی نگاه م می کند.منتظر است بگویم من می برمش.سکوت می کنم و نگاه فندوقی تمام نمی شود.گردنش را کج می کند ودست هایم را می گیرد عمه جون من و شب می بری حموم؟اگه دوبارم شامپو بزنی من گریه نمی کنم قول میدم و بعد انگشت کوچکم را به زور می گیرد تا قولش را بدهد.نگاهش می کنم می کشم سمتم بغلش می کنم تنش را بو می کشم بوی دریا می دهدانگار که تمام دلتنگی هاروی قلبم سنگینی می کند.می گویم عمه جون امروز با مامان برو من حوصله ندارم سرش را از روی سینه ام بلند کرد تا ...اشک هایم را که می بیند حرفی نمی زند....سکوت می کند.لپ ه بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

همیشه شب ها را بیشتر از روز دوست داشتم.برای منی که تمام طول روز یعنی دویدن و دویدن و دویدن...آخر شب ها می شود برایم خودم.دنیای که خودم را بیشتر دوست دارم.نقاب هایم را می کنم و می شوم نبات باموهای بلند و صورت بی روح و مات.ساناز گفته بود نبات تو شبیه پوکاهانتسی....الناز خندیده بود و من گفته بودم دختر سرخ پوست؟گفته بود اوهوم....لپ تاپ را باز می کنم توی هارد دنبال فیلم می گردم و فکر می کنم کدامش قشنگ تر است؟فیلم ها را باز می کنم و می بندم نه جدید را نمی پسندم و می روم فایل و من هر چه نگاه می کنم گذشته ها زیبا تر است را باز می کنم بینشان یکی را انتخاب می کنم ساناز می گوید انیمیشن ببین..می گویم حسش نیست....فیلم ها را باز می کنم و می بندم و نبات دیروزها را می بینم 27 26 25 24 23 22 نبات دیروزها چقدر بی خیال بود چقدر شاد بود شیرین بود مهربان بود زلال تر بود سبز تر بود و حالا....فکر می کنم به مسیری که من شده ام نبات 30 ...غمگین می شوم و توی 23 سالگی دوست داشتم عروس شوم...توی 25 سالگی فکر کرده بودم ترشیده ام 26 سالگی فکر کرده بودم تمام راه های ممکن را رفتم و دیگر تجربه ای نمانده که به دستش نیاورده باشم...28 سالگی حس رکورد بوده و فکر کرده بودم پیری همین است و 29 سالگی وارد دنیای قشنگی شدم همان جا که فکر کرده بودم دیگر به ته خط رسیده ام.....می بینم نبات سی را هم دوست دارم.نبات 30 هنوز بلد است بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

برف می بارید.نبات با بلوز یقه اسکی عسلی رنگ و شلوار جین ایستاد کنار در و گفت می آیی برویم برف بازی؟....نگاهش کرده بودم توی چشم هایش ذوق بود.دراز کشیده بودم و داشتم کتاب می خواندم.کتاب را می گذارم کنار و معتمدی می خواندآتش سوزان عشقش می کشد در دل زبانه می رود همچون نسیمی می گریزد شاعرانه......پالتویم را می پوشم و دست های نبات را می گیرم...بغض می کنم...نمی دانم شاید این احساس من است یا شاید تمام دخترکان سرزمین م که وقتی برف می آید دلشان می خواهد کسی بگوید میای بریم برف بازی؟یا توی برف قدم بزنند و صدای قرچ قرچ برف را حس کنند و بخندند.... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 218 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:38

یک سفر به دبی بروید حتما....عجیب زیباست عجیب

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 186 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1396 ساعت: 22:03